کد مطلب:314866 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:188

با صدای بلند فریاد زدم یا اباالفضل
جناب آقای كربلایی احمد اسنجانی از دبیران محترم اداره آموزش و پرورش در پانزدهم تیرماه 1381 در شهرستان اسكو واقع در 21 كیلومتری تبریز حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) نقل كردند:

اینجانب در سال 1366 یك باب ساختمان در شهرستان مزبور می ساختم كه پس از اتمام عملیات ساختمانی، روزی چند نفر از دوستان به من گفتند: با توجه به این كه عملیات ساختمانی بدون حادثه و كوچك ترین سانحه ای به پایان رسیده به شكرانه این عمل گوسفندی برای حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) قربانی كن. بنده با این كه به چنین چیزها علاقه وافر و اعتماد كامل دارم گفتم: برای چه قربانی كنم؟!

من كه نذر نكردم. سرانجام این مذاكره در این مرحله تمام شد و دوستان نیز چیزی نگفتند تا شب فرا رسید و من خوابیدم. موقع سحرگاه پیش از وقت نماز در عالم خواب دیدم، در وسط ساختمان مذكور ستونی قرار داده كه من در كنار آن خوابیده بودم، ناگهان زلزله ای آمده و ساختمان را تكان داد و ساختمان هم شروع به ریزش نمود در حالی كه من ستون یاد شده را هر چه محكم تر گرفته ام تا آسیبی ندیده و زیر آوار نمانم. به هر حال؛ در این لحظه ترسناك به حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) متوسل شده و فریاد زدم «یا ابوالفضل». در این هنگام، فورا ساختمان از ریزش افتاد و در جای خود قرار گرفت. من هم از خواب بیدار شدم و



[ صفحه 405]



در همین روز دنبال خرید قربانی حضرت ابوالفضل (علیه السلام) رفتم و سرانجام یك رأس گوسفند خریداری كرده و در راه آن حضرت قربانی كردم و گوشتش را در بین مردم به ویژه همسایگان و مستمندان تقسیم نمودم.